در آستانه میلاد با سعادت امام علی (ع)، یکی از زیباترین و پرمحتواترین اشعار در وصف این مولود مبارک، قصیدهای از ادیب فقید، حجتالاسلام علیرضا دانشسخنور است.
این قصیده، روایت داستان بینظیر تاریخ اسلام، یعنی ولادت امام اول شیعیان در درون کعبه را با تلفیقی استادانه از عناصر حماسی، عرفانی و تاریخی بیان میکند. شاعر با توصیف صحنههایی مانند «بارش گلاب»، «برافراشته شدن پرچمهای الهی توسط فرشتگان» و «شکافته شدن دیوار کعبه»، فضایی ملکوتی و آکنده از اعجاز خلق کرده است.
مرحوم دانش سخنور (۱۳۰۰-۱۳۷۹ شمسی) در این قصیده، افزون بر روایت ولادت، به تبیین مقامات علمی، ولایی و جانشینی امام علی (ع) و ارتباط ایشان با سلسله انبیا نیز پرداخته و آن حضرت را محور هدایت و آب حیات راه حق معرفی کرده است.
این اثر ادبی فاخر، نمونهای درخشان از توانمندی شعر آیینی فارسی در انتقال معارف بلند اسلامی و عشق به اهلبیت (علیهمالسلام) است.
متن قصیده:
بامداد از امر یزدان باز شد چشمم ز خواب
ابر را دیدم به جای آب میبارد گلاب
از زمین تا آسمان افرشتگان افراشتند
پرچم «نَصرٌ مِنَ الله» آیت حُسن المئاب
آسمان شَنگَرفگُون گردید مانا برنشست
با درفش کاویان بر رخش گردون آفتاب
صبحِ پیروزی تو گوئی بر دمید از نیمروز
کز نهیبش تیره شب بگریخت چون افراسیاب
در سما کیوان به سان خسروان بر سر کلاه
سنبل و ناهید چون دوشیزگان پر پیچ و تاب
از سروش غیب پرسیدم که این هنگامه چیست؟
تهنیت آغاز کرد آنگاه فرمودم جواب:
بوالعجب چون سیزده بگذشت از ماه رجب
آیتی رخ داد کاندر مکه افتاد انقلاب
فاطمه بنت اسد فرزند هاشم آن که بود
زادۀ عبد مناف بن قُصَی بن کِلاب
همسر پاک ابوطالب که اندر شرق و غرب
او خود علیا جاه بود و شوهرش عالیجناب
روبروی کعبه برپا خاست آن مشکات نور
حامل «مصباحٌ المصباح» تا یوم الحساب
با تضرّع گفت: یا رب حرمت جدم خلیل
آن که با نامش دعا البته گردد مستجاب
حق فرزندم که دانم آیت کبرای تو است
مرحمت فرما خدایا وارهانم ز اضطراب
ناگهان دیوار را بشکافت ربّ البیت و گفت
نَک بفرما از ره نزدیک چون دور است باب
ذات پاک لامکان را خانهای در کار نیست
از ازل این خانه را بهر تو کردم انتخاب
حامل اسرار مایی، باش هم مهمان ما
قُوتِ صدیقان و پاکان برتر است از نان و آب
شیر حق را شیر از پستان حق باید مکید
نکته شد باریک! گو: الله اَعلم بِالصّواب
سِرّ حق سربسته ماند از این جهت در بسته ماند
روز چارم مرد و زن را رفت از دل صبر و تاب
ناگهان حق خانه را بشکافت مانند صدف
کز دهان آرد برون بر مردمان درّی خوشاب
ماهی اندر دامن خورشید دیدند آشکار
جمع در یکجا، که دیده آفتاب و ماهتاب؟
شادمان او را ابوطالب چو جان دربر گرفت
گاه چشم روشنش بوسید، گاهی لعل ناب
وحی شد از حق که این نور جلی نامش علی است
چون به ذات عالی اعلاش باشد انتساب!
بیدرنگ او را ابوطالب به پیغمبر سپرد
رمز توحید و نبوت را از این معنی بیاب!
مصطفایش در بغل بگرفت و رویش بوسه داد
چشم بر روی محمد باز کردن آن مستطاب
گه به رسم کودکان انگشت ابهامش مکید
گه مکیدش از زبان چون عاشقان شیرین لعاب
یعنی ار ابهام در شرع است، حلالش علی است
وز زبان من سخن میگوید از عین صواب
ای شهنشاه نجف! ای معدن عزّ و شرف!
پردهدار مَن عَرَف! ای شافع یوم الحساب!
خالقالاشیاء در قرآن چنین فرموده است:
عرش بر آب و حیات جملۀ اشیا، به آب
جرعهنوشان لبت این نکته خوش دریافتند
در صراط حق علی آب است و غیر او سراب
اصل مردم آدم است و خلق آدم از تراب
جان فدای آن لب شیرین که خواندت بوتراب
در دبستان تو خواند ادریس درس معرفت
هم سفینهی نوحی و هم نوح را مالک رقاب
با وجودت میشود آتش گلستان بر خلیل
وز جنابت میرسد داوود را فصل الخطاب
چون سلیمان نام نامیت کند نقش نگین
اسم اعظم آصفش میداند از علم الکتاب!
پرتوی از نورت ار بر وادی اَیمن فتد
میدود موسی به درگاهت به امید شهاب
روح قدسی را چو شاگرد تو بر مریم دَمَد
گوید عیسی: اِنّی عبدالله آتانی الکتاب
صحن و ایوان تو را خیل ملک جاروبکش!
خیمۀ جاه تو را گیسوی حورالعین طناب
جرعهنوش علم سلمان تو لقمان حکیم
«قنبر»ت در راه تو بر جان خرد رنج و عذاب